شنبه 21 اسفند 1389برچسب:زندگینامه ,حکایت ,آیا میدانید ,باورنکردنیها ,دانستنیها ,داستانهای عاشقانه ,داستانهای عبرت آموز ,داستانهای غم انگیز ,داستانهای جالب ,شعرعاشقانه ,شعرعارفانه ,شعرپندآموز ,شعرهای زیبا , , :: 20:12 :: نويسنده : علیرضا
چو دست بر سر زلفش زنم به تاب رود
ور آشتی طلبم با سر عتاب رود
چو ماه نو ره بیچارگان نظاره
زند به گوشه ابرو و در نقاب رود
شب شراب خرابم کند به بیداری
وگر به روز شکایت کنم به خواب رود
طریق عشق پرآشوب و فتنه است ای دل
بیفتد آن که در این راه با شتاب رود
گدایی در جانان به سلطنت مفروش
کسی ز سایه این در به آفتاب رود
سواد نامه موی سیاه چون طی شد
بیاض کم نشود گر صد انتخاب رود
حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر
کلاه داریش اندر سر شراب رود
حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز
خوشا کسی که در این راه بیحجاب رود
ابزار بوکمارک
شنبه 21 اسفند 1389برچسب:زندگینامه ,حکایت ,آیا میدانید ,باورنکردنیها ,دانستنیها ,داستانهای عاشقانه ,داستانهای عبرت آموز ,داستانهای غم انگیز ,داستانهای جالب ,شعرعاشقانه ,شعرعارفانه ,شعرپندآموز ,شعرهای زیبا , , :: 20:4 :: نويسنده : علیرضا
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
ابزار بوکمارک
شنبه 21 اسفند 1389برچسب:زندگینامه ,حکایت ,آیا میدانید ,باورنکردنیها ,دانستنیها ,داستانهای عاشقانه ,داستانهای عبرت آموز ,داستانهای غم انگیز ,داستانهای جالب ,شعرعاشقانه ,شعرعارفانه ,شعرپندآموز ,شعرهای زیبا , , :: 20:2 :: نويسنده : علیرضا
آمد ندا از آسمان جان را که بازآ الصلا
جان گفت ای نادی خوش اهلا و سهلا مرحبا
سمعا و طاعه ای ندا هر دم دو صد جانت فدا
یک بار دیگر بانگ زن تا برپرم بر هل اتی
ای نادره مهمان ما بردی قرار از جان ما
آخر کجا میخوانیم گفتا برون از جان و جا
از پای این زندانیان بیرون کنم بند گران
بر چرخ بنهم نردبان تا جان برآید بر علا
تو جان جان افزاستی آخر ز شهر ماستی
دل بر غریبی مینهی این کی بود شرط وفا
آوارگی نوشت شده خانه فراموشت شده
آن گنده پیر کابلی صد سحر کردت از دغا
این قافله بر قافله پویان سوی آن مرحله
چون برنمیگردد سرت چون دل نمیجوشد تو را
بانگ شتربان و جرس مینشنود از پیش و پس
ای بس رفیق و همنفس آن جا نشسته گوش ما
خلقی نشسته گوش ما مست و خوش و بیهوش ما
نعره زنان در گوش ما که سوی شاه آ ای گدا
ابزار بوکمارک
شنبه 21 اسفند 1389برچسب:زندگینامه ,حکایت ,آیا میدانید ,باورنکردنیها ,دانستنیها ,داستانهای عاشقانه ,داستانهای عبرت آموز ,داستانهای غم انگیز ,داستانهای جالب ,شعرعاشقانه ,شعرعارفانه ,شعرپندآموز ,شعرهای زیبا , , :: 18:53 :: نويسنده : علیرضا
به علت طولاني بودن شعر ليلي و مجنون مجبوريم فقط تكه ي اولش را بگذاريم اگر مشتاقيد شعر را به صورت كامل بخوانيد به ادامه ي مطلب برويد.
گوینده داستان چنین گفت
آن لحظه که در این سخن سفت
کز ملک عرب بزرگواری
بود است به خوبتر دیاری
بر عامریان کفایت او را
معمورترین ولایت او را
خاک عرب از نسیم نامش
خوش بودی تر از رحیق جامش
صاحب هنری به مردمی طاق
شایستهترین جمله آفاق
سلطان عرب به کامگاری
قارون عجم به مال داری
درویش نواز و میهمان دوست
اقبال درو چو مغز در پوست
میبود خلیفهوار مشهور
وز پی خلفی چو شمع بینور
محتاجتر از صدف به فرزند
چون خوشه بدانه آرزومند
در حسرت آنکه دست بختش
شاخی بدر آرد از درختش
یعنی که چو سرو بن بریزد
سوری دگرش ز بن بخیزد
تا چون به چمن رسد تذروی
سروی بیند به جای سروی
گر سرو بن کهن نبیند
در سایه سرو نو نشیند
زنده است کسی که در دیارش
ماند خلفی به یادگارش
میکرد بدین طمع کرمها
میداد به سائلان درمها
بدی به هزار بدره میجست
میکاشت سمن ولی نمیرست
در میطلبید و در نمییافت
وز درطلبی عنان نمیتافت
و آگه نه که در جهان درنگی
پوشیده بود صلاح رنگی
هرچ آنطلبی اگر نباشد
از مصلحتی به در نباشد
هر نیک و بدی که در شمارست
چون در نگری صلاح کارست
ابزار بوکمارک
شنبه 21 اسفند 1389برچسب:زندگینامه ,حکایت ,آیا میدانید ,باورنکردنیها ,دانستنیها ,داستانهای عاشقانه ,داستانهای عبرت آموز ,داستانهای غم انگیز ,داستانهای جالب ,شعرعاشقانه ,شعرعارفانه ,شعرپندآموز ,شعرهای زیبا , , :: 18:45 :: نويسنده : علیرضا
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
ابزار بوکمارک
شنبه 21 اسفند 1389برچسب:زندگینامه ,حکایت ,آیا میدانید ,باورنکردنیها ,دانستنیها ,داستانهای عاشقانه ,داستانهای عبرت آموز ,داستانهای غم انگیز ,داستانهای جالب ,شعرعاشقانه ,شعرعارفانه ,شعرپندآموز ,شعرهای زیبا , , :: 18:39 :: نويسنده : علیرضا
الا ای آهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم
که میبینم که این دشت مشوش
چراگاهی ندارد خرم و خوش
که خواهد شد بگویید ای رفیقان
رفیق بیکسان یار غریبان
مگر خضر مبارک پی درآید
ز یمن همتش کاری گشاید
مگر وقت وفا پروردن آمد
که فالم لا تذرنی فردا آمد
چنینم هست یاد از پیر دانا
فراموشم نشد، هرگز همانا
که روزی رهروی در سرزمینی
به لطفش گفت رندی رهنشینی
که ای سالک چه در انبانه داری
بیا دامی بنه گر دانه داری
جوابش داد گفتا دام دارم
ولی سیمرغ میباید شکارم
بگفتا چون به دست آری نشانش
که از ما بینشان است آشیانش
چو آن سرو روان شد کاروانی
چو شاخ سرو میکن دیدهبانی
مده جام می و پای گل از دست
ولی غافل مباش از دهر سرمست
لب سر چشمهای و طرف جویی
نم اشکی و با خود گفت و گویی
نیاز من چه وزن آرد بدین ساز
که خورشید غنی شد کیسه پرداز
به یاد رفتگان و دوستداران
موافق گرد با ابر بهاران
چنان بیرحم زد تیغ جدایی
که گویی خود نبودهست آشنایی
چو نالان آمدت آب روان پیش
مدد بخشش از آب دیدهی خویش
نکرد آن همدم دیرین مدارا
مسلمانان مسلمانان خدا را
مگر خضر مبارکپی تواند
که این تنها بدان تنها رساند
تو گوهر بین و از خر مهره بگذر
ز طرزی کن نگردد شهره بگذر
چو من ماهی کلک آرم به تحریر
تو از نون والقلم میپرس تفسیر
روان را با خرد درهم سرشتم
وز آن تخمی که حاصل بود کشتم
فرحبخشی در این ترکیب پیداست
که نغز شعر و مغز جان اجزاست
بیا وز نکهت این طیب امید
مشام جان معطر ساز جاوید
که این نافه ز چین جیب حور است
نه آن آهو که از مردم نفور است
رفیقان قدر یکدیگر بدانید
چو معلوم است شرح از بر مخوانید
مقالات نصیحت گو همین است
که سنگانداز هجران در کمین است
ابزار بوکمارک
شنبه 21 اسفند 1389برچسب:زندگینامه ,حکایت ,آیا میدانید ,باورنکردنیها ,دانستنیها ,داستانهای عاشقانه ,داستانهای عبرت آموز ,داستانهای غم انگیز ,داستانهای جالب ,شعرعاشقانه ,شعرعارفانه ,شعرپندآموز ,شعرهای زیبا , , :: 18:32 :: نويسنده : علیرضا
دل ميرود ز دستم
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
ابزار بوکمارک
به وبلاگ من خوش آمدید.در صورت هر گونه انتقاد يا پيشنهاد لطفاٌ نظر بدهيد يا به اين آدرس ايميل بزنيد.ali_gun_on_hand@yahoo.com
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان همه چیز برای همه کس و آدرس sokot2012.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
<-PollName->
<-PollItems->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 16
بازدید هفته : 108
بازدید ماه : 40
بازدید کل : 292980
تعداد مطالب : 166
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1
Alternative content